جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۳۱#
جیمین فیک زندگی ادامه پارت ۳۱#
قاب عکس رو گرفت و انداختم تو کشو . کل این ۴ سال سعی کردم فراموشش کنم ولی نتونستم اما اون تو یه شب این کار رو کرد .هی خدا فردا جلسه هست باید زودتر بخوابم.
فردا صبح
صبح با نور خورشید تو صورتم و صدای پرنده ها بیدار شدم بی حوصله رفتم سمت حموم و بعدش با مانی صبحونه خوردم .. اگه شرکت هایی که قراره قرارداد ببندم موفق نبودن مطمئنا نمیرفتم ولی حیف .
یه کت و شلوار خیلی شیک پوشیدم و با مانی رفتیم سمت شرکت .
ات : من بعد از این جلسه و قرار داد باید بیشتر بیام سئول درسته ؟
مانی : نه نیاز نیست . جونگکوک میتونه جای تو بیاد،
یه مرد اومد سمتم
جین : سلام . شما باید بانو ات باشید درسته
ات : بله و شما ؟
جین : من جین هستم رئيس این شرکت
ات : اها خوشبختم
جین : بیاید اتاقتون رو نشون بدم تا جلسه شروع بشه و بقیه بیان
ات : بله حتما
رفتیم تویه اتاق خیلی شیک . جین پسر خوبی بود .
خدمتکار : بانو چی میل میکنید
ات : دوتا چایی برامون بیار ( رگ ایرانی)
چاییرو خوردیم که گفتن جلسه داره شروع میشه،. رفتم تو اتاق جلسه. جین اون بالا داشت صحبت میکرد و من سعی میکردم هوسوک و یونگی رو پیدا کنم. تاحالا چهرشون رو ندیده بودم. احساس نگاه های سنگینم روی خودم کردم. با چشمام دنبالش کردم که یه پسر و دیدم به من خیره بود. اون. اون. اون کسی نبود جز...
.
.
.
به نظرتون کی بود؟ فکر میکنید ادامش چجوریه 😁؟ خیلی دوست دارم نظرتون و حرفاتون رو بدونم . تو کامنت ها بنویسید . میدونم خوب نشد اما امید وارم خوشتون بیاد و حمایت کنید.
قاب عکس رو گرفت و انداختم تو کشو . کل این ۴ سال سعی کردم فراموشش کنم ولی نتونستم اما اون تو یه شب این کار رو کرد .هی خدا فردا جلسه هست باید زودتر بخوابم.
فردا صبح
صبح با نور خورشید تو صورتم و صدای پرنده ها بیدار شدم بی حوصله رفتم سمت حموم و بعدش با مانی صبحونه خوردم .. اگه شرکت هایی که قراره قرارداد ببندم موفق نبودن مطمئنا نمیرفتم ولی حیف .
یه کت و شلوار خیلی شیک پوشیدم و با مانی رفتیم سمت شرکت .
ات : من بعد از این جلسه و قرار داد باید بیشتر بیام سئول درسته ؟
مانی : نه نیاز نیست . جونگکوک میتونه جای تو بیاد،
یه مرد اومد سمتم
جین : سلام . شما باید بانو ات باشید درسته
ات : بله و شما ؟
جین : من جین هستم رئيس این شرکت
ات : اها خوشبختم
جین : بیاید اتاقتون رو نشون بدم تا جلسه شروع بشه و بقیه بیان
ات : بله حتما
رفتیم تویه اتاق خیلی شیک . جین پسر خوبی بود .
خدمتکار : بانو چی میل میکنید
ات : دوتا چایی برامون بیار ( رگ ایرانی)
چاییرو خوردیم که گفتن جلسه داره شروع میشه،. رفتم تو اتاق جلسه. جین اون بالا داشت صحبت میکرد و من سعی میکردم هوسوک و یونگی رو پیدا کنم. تاحالا چهرشون رو ندیده بودم. احساس نگاه های سنگینم روی خودم کردم. با چشمام دنبالش کردم که یه پسر و دیدم به من خیره بود. اون. اون. اون کسی نبود جز...
.
.
.
به نظرتون کی بود؟ فکر میکنید ادامش چجوریه 😁؟ خیلی دوست دارم نظرتون و حرفاتون رو بدونم . تو کامنت ها بنویسید . میدونم خوب نشد اما امید وارم خوشتون بیاد و حمایت کنید.
- ۱۰.۳k
- ۲۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط